چرا نمی شناسمت؟
می دانم مرا نمی شنوی و من این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم
دیگر به غربت چشمهایت خو کردهام و به دردهای بادکرد? روحم
که از قاب تنم بیرون زدهاند
با توام بی حضور تو
بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار مانده ام تا دل نازک پروانه نشکند.
همه سهم من از خود دلی بود که به تو دادم و هر شب بغض گلویت را در تابوت
سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم و تو هرگز ندانستی که زخمهایت، زخمهای مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شدهاند و گلهای بقچهی چهل تیکه دلم ناتمام ماندهاند.
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم. حسین پناهی
روحش یاد، یادش سبز
به نام حضرت دوست
می خواهم تا انجا که نفس دارم نامت را فریاد بزنم....
می خواهم انقدر صدایت کنم تا طنین فریادم عرش را به لرزه در اورد....
می خواهم انگاه که صدایم را شنیدی برایت همه درد دلهایم را که همچون رودی بی انتهاست بر کویر چهره ام جاری کنم تا انگاه که قوتی برایم نماند...............
تا ان روز انقدر به انتظار می نشینم که خزان نیستیت جامه سبز هستی بر تن کند وگلگونه ات رنگ زردش را با سرخ ارغوانی معاوضه کند
اه ................
اما نمی دانم .................
تا کی باید چشم انتظارت بمانم.........
اگر چه انتظارت نیز شیرین است.....
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه انم که زبونی کشم از چرخ وفلک
سلام به همه برو بچ پارسی بلاگ بعد از مدتها گفتم یه سری به وبلاگم بزنم اینم تقدیم به همه شما که گلید
به نام خدا
همیشه فاصله ها باعث می شن که ادمها از هم دور بشن...........
باعث می شن اونایی که دوست داری همیشه باهاشون باشی ازشون فاصله بگیری
باعث می شن یه سری ادمارو فراموش کنی
اما بعضی ادمها هستند که با فاصله ها نه تنها فراموش نمی شن بلکه برا ادم عزیزتر هم میشن
ادمای خوبی که فواصل جغرافیایی هم نمی تونه اونارو از ادم بگیره
ادمهایی که صفای قلبشون مهربونی ها وسادگیشون...................اونارو تو وجود ادم برای همیشه ماندگار می کنه اونوقته که فاصله مفهومشو از دست می ده ومی شه اتصال همیشگی
اتصال همیشگی دلها
بیاد همه اونایی که تو دلم جا دارن تا همیشه
سبز باشید
به نام خدا
تو زندگی ما ادما روزهای بیاد موندنی و قشنگی هست که با گذشت زمان
قشنگتر هم می شه
امروز که اخرین روز ازین دوران بیاد موندنی بود گفتم حیفه ثبتش نکنم
دوران دانشجویی دانشگاه...................
دلم برای همه دوستام تنگ میشه
دلم برای این شهر خاکستری
دلم برای همه خوبای بیاد موندنی
برای لحظه لحظه های اتاق 403
برای اونایی که اینه مهربونی بودند
برای زهرا رویا سلما رقیه
برای...... همه و همه تنگ میشه
تا نگاه می کنی
باز وقت رفتن است
ناگهان چه زود دیر می شود
سبز باشید تا همیشه
مادرم
از راه دور دریای دستانت را بوسه می زنم..........
و وسعت بی انتهای چشمانت را به نظاره می نشینم..
تا سکوت خود گویای همه چیز باشد
مادرم زیستن من همان دعایی است که بر سر سجاده عشق از اعماق وجود برایم زمزمه می کنی زیستن من همان دعای خیر همیشگی توست
نامت را که همنام سرور زنان بهشت است بر قلبم جاری می سازم
تا تمام اعضای وجودم سر شار از یاد تو گردد.......
مادرم.....فاطمه ام همیشه با من بمان